تأملات و مسائلی چند دربارۀ محمد مراح، در جریان حوادث اخیر فرانسه
 ترجمۀ حمید محوی ترجمۀ حمید محوی

 

کشتار در تولوز و مونتوبان


نوشتۀ مقاومت 71 بلاگ

http://resistance71.wordpress.com


Mondialisation.ca, Le 22 mars 2012

Résistance 71

http://resistance71.wordpress.com/

مروری بر آن چه می دانیم :

پیش از همه می دانیم که، مرد جوان 23 ساله (محمد مراح) (فرانسوی الجزایری تبار از اهالی تولوز)، با اعلام همسبتگی با القاعده، و با سابقۀ تاریخی مبنی بر اقامت در مرز افغانستان و پاکستان، در ادارۀ مدیریت مرکزی اطلاعات داخلی (1) در فرانسه شناخته شده بوده است. او موتور سیکلتی را می دزدد، یک فرد نظامی را در تولوز به قتل می رساند(12 یا 11 مارس) و چهار یا پنج روز بعد سه نظامی دیگر را در شهر مونتوبان، (شهری در نزدیکی تولوز) مورد اصابت گلوله قرار می دهد، که دو نفر از آنها در جا کشته می شوند، و نفر سوم به شدت مجروح می شود. سپس به یک مدرسۀ یهودی در تولوز حمله می کند و مدیر مدرسه که یک کشیش یهودی بوده و سه کودک را به ضرب گلوله به قتل می رساند. سرانجام پلیس او را پیدا می کند. او  در آپارتمانی موضع گرفته و به محاصرۀ پلیس در می آید. در این محاصره یک پلیس نیز از ناحیۀ زانو مورد اصابت تیراندازی های او قرار می گیرد(مترجم : در این تاریخ یعنی 23 مارس محمد مراح در حملۀ نیروهای ویژۀ فرانسه کشته می شود).

سپس در پاریس، یک بمب دست ساز مقابل سفارت اندونزی (یعنی کشوری مسلمان) منفجر می شود. این انفجار در بامداد صورت می گیرد و خوشبختانه تنها خسارات مادی  به بار می آورد ولی کسی کشته نمی شود.

این عمل تروریستی اگر چه در رسانه ها منتشر شد، ولی کاملا از رادار رسانه ها خارج شد و تمام توجهات روی محاصرۀ آپارتمان فرد متهم به تیراندازی در مونتوبان و تولوز تمرکز پیدا کرد. با این وجود این عمل تروریستی نیز انجام گرفته بود.

فرانسه از تاریخ موج ترورها در سال 1995 (بین ژوئیه و اکتبر) که توسط «گروه مسلح اسلامی الجزایری» حادثه ای در این ابعاد را به خود ندیده بود.

نزدیک به 17 سال بی آن که هیچ حادثۀ تروریستی معنی داری روی دهد گذشت، و ناگهان، کمتر از یک ماه مانده به نخستین دور انتخابات ریاست جمهوری، در مرحلۀ بسیار حساس، فرانسه در ظرف ده روز قربانی چهار عملیات تروریستی می شود.

در مورد جدول زمان برای امور امنیتی که معمولا در رابطه با چنین وقایعی می تواند روی نتیجۀ اردوی انتخاباتی یا سیرک شامورتی بازی و جادوگری تأثیر بگذارد،  جای پرسش های بسیاری برای ما خواهد داشت.

تروریست اهل تولوز به پلیس هایی که او را به محاصره درآورده اند، خود را  به عنوان عضو القاعده معرفی می کند. با این وصف تأثیر شگفت آور چنین موضوعی تضمین می شود. ولی چه باید فکر کنیم وقتی می بینیم که القاعده در اواخر سال های 1970 در افغامستان توسط زیبیگنیف برژینسکی ایجاد شد (مشاور امنیتی جیمی کارتر و مشاور سیاست امور خارجی برای اوباما) و به همین نسبت توسط رابرت گیتس که در بخش اجرایی سازمان سیا خدمت می کرد، و وزیر دفاع در دولت دوّم بوش بود که جانشین دونالد رامسفلد، مستعفی، همین رابرت گیتس با مداخلات اوباما دوباره برای چندین سال به پست خود بازگردانده شد.

استخدام مجاهدین اسلامی که علیه شوروی ها می جنگیدند، در آغاز توسط سازمان سیا و ام آی 6 سرویس اطلاعاتی بریتانیایی نظارت می شد، که مناسبات بیشتری در این زمینه با امپراتوری بریتانیا داشت و توسط صندوق پول سعودی ها تأمین مالی می شد (مثل امروز که مخالفان مسلح در لیبی و در سوریه توسط عربستان سعودی و قطر تأمین مالی می شوند و غیره) و فردی به نام اسامه بن لادن منابع مالی را تحت نظارت داشت.

شوروی ها مغلوب شدند، اسلام گرایان القاعده همواره تحت کنترل سرویس های اطلاعاتی غربی به سر می برند که سازمان سیا در رأس آن قراردارد، که دوباره در چنچنی و سپس در اواخر سال های 90 در بلکان و به ویژه در کوزووو باز سازی شدند( ثابت شده و مدارکی وجود دارد که نشان می دهد که بن لادن برای معالجۀ کلیه در یک بیمارستان آمریکایی در ژوئیه 2001 در دوبی بستری بوده و در این مدت رئیس شبکۀ سازمان سیا در منطقه او را ملاقات می کند، در حالی که نام بن لادن در فهرست خطرناکترین تروریستها به ثبت رسیده بود که جزء آنهایی بود که بیش از همه تحت تعقیب بین المللی قرار دارند. سازمان سیا، حتی پس از 11 سپتامبر می دانست او در کجا به سر می برد.)

القاعده به عنوان «لژیون عرب» در سازمان سیا شهرت دارد و اعضای آن، بی آن که بدانند نقش عامل عملیاتی در محل را اجرا می کنند، همانطور که شاید «محمد مراح»(قاتل فرانسوی در شهر تولوز) یکی از همین عناصری بوده باشد که بی آن که بداند عملیاتی را برای چندین مأموریت  به اجرا گذاشته است که از او خواسته اند(...)، مأموریت اصلی امّا عبارت است از فراهم آوردن موقعیتی برای تداوم بخشیدن به «جنگ علیه تروریسم» (به اصطلاح)، یعنی اختراعی که به نام سازمان های غربی به ثبت رسیده تا اقدامات آزادی بخش دولت های غربی را برای پوزه بند زدن به شهروندان و مخالفان و البته برای توجیه جنگ های امپریالیستی و مداخله در چهارگوشۀ جهان، و تحمیل نظریه ای به نام «جنگ بشر دوستانه» که در واقعی چیزی به جز صفحه ای از گرد و غبار نیست تا چهرۀ استعمار نوین امپریالیستی غرب در حال زوال بپوشاند، که به دلیل خصلتی درون بودی و اجتناب ناپذیر محکوم به برپا کردن جنگ و تداوم بخشیدن به آن است.

گروه اسلام گرایان «عضو» القاعده علیه قذافی جنگیدند و برای تخریب لیبی و به نفع شرکت های چند ملیّتی غرب امداد دریافت کردند. پرونده هایی وجود دارد که نشان می دهد که برخی از این افراد در عراق جنگیده اند و به علیه سربازان آمریکایی و متفقین اقدام کرده و موجب مرگ آنها شده اند.

برخی مانند شخصیت فاجعه بار عبدالحکیم الخویدی بلحاج ار گروه اسلام گرای مسلح لیبی، از سوی ناتو به سوریه فرستاده شده اند تا مبارزۀ مسلحانه را علیه رژیم سوریه سازمان دهی کند و با ایجاد فضای ترس و وحشت و هرج و مرج، مردم را بر اساس خصیصه های مذهبی و قومی به جان یکدیگر بیاندازند، و با برپا کردن جنگ داخلی تقلبی مداخلۀ «بشردوستانه» موشک های ناتو را توجیه سازند، یعنی تلاشی که تا کنون در سوریه با شکست مواجه شد. اگر چه کار بست همین ترفندها در لیبی که جامعه ای متشکل از قابل بسیار متعدد است به نتیجه رسید، ولی در جامعۀ سوریه پاسخ نداد.

در این جا ما به واپسین  تناقض غرب در جنگ دائمی علیه تروریسم می رسیم، زیرا همین تروریست هایی را که معمولا باید علیه آنها مبارزه کند، برای اجرای نیازهای پستش و برای بی ثبات سازی ملت های حاکم (علی رغم هر آن چه که دربارۀ رژیم حاکم در این کشورهای فکر کنیم...) و ایجاد فضای وحشت برای مردم محل و منحرف ساختن آن به شکل تزریق خشونتی مذهبی به استخدام خود در می آورد.

کادر های مسلح فرانسوی، بریتانیایی و آمریکایی در لیبی تروریست ها را در لیبی سازمان دهی کردند، و همین کار را در سوریه انجام دادند(به ویژه از طریق کشورهای اطراف مانند نرکیه، لبنان، و اردن) : بر اساس برخی منابع، برخی از آنها هنوز در اسارت و در زندان سوریه به سر می برند.

غرب به واسطۀ سرویس های اطلاعی اش کاملا در تأمین امور مالی، سازماندهی و به کار بستن گروه های تروریستی مختلف و به ویژه اسلامی (یعنی آنهایی که کاملا به سنجه های توجیه کنندۀ نظریات نئو محافظه کاران بر اساس مفهوم «برخورد تمدن ها» نزد ساموئل هانتیگتون پاسخ مثبت می گویند). غرب از این گروه های تروریستی برای پاسخ گویی به نیازهای پستش استفاده می کند، و یا در چهار چوب عملیات ویژه سر آنها کلاه می گذارد، مانند سوء قصد های سال های 1980 در اروپا (سوء قصد ایستگاه قطار بولوین، ربودن آلدومورد، و غیره...) این نوع عملیات ها توسط شبکه های نظانی سرّی ناتو هدایت می شود، که با نام «عملیات گلادیو» شناخته شده و تمام اروپا را پوشش می دهد و از سال 1949 از تاریخ ایجاد ناتو به وجود آمد. هدف عملیات این سازمان سرّی، بی اعتبار ساختن احزاب کمونیستی بود که به زعم ناتو بیش از حد قابل قبول قدرت گرفته بودند، به ویژه حزب کمونیست ایتالیا. شیوۀ راه بردی که به کار بسته می شد، استراتژی تنش نام داشت.

در این مورد ما خوانندگانمان را به کتاب بسیار ارزندۀ که تحقیق تاریخ شناس سوئیسی، پروفسور دانشگاه بعل، دانیل گانسر است رجوع می دهیم، که در سال 2007 منتشر شد : «سلاح های سرّی ناتو»(1) که فصل هفتم آن به «جنگ سرّی در فرانسه» اختصاص دارد.

در همین زمینه به شکل خیلی مختصر به موضوع ترورهای سال 1995 در فرانسه باز می گردیم، که توسط گروه اسلامی مسلح الجزایری به عهده گرفته شده بود. هدف از بازگشت به این رویدادها، نشان دادن این واقعیت است که تا چه اندازه می تواند توطئه آمیز باشد و علاوه بر این نمونه ای است که به ما یادآوری می کند که هرگز بر اساس ظواهر قضاوت نکنیم، و خصوصا وقتی محافل رسمی به شکل نسخه هایی برای خوراک رسانه ها و مردم جلوی آنها پرتاب می کنند.

در فیلم مستند بسیار عالی که ژان با تیست ریووآر(2) در سال 2003 برای تلویزیون «کانال +» تحت عنوان «سوء قصدهای پاریس، بررسی گفته ها»(3) تهیه کرده، همه چیز مطرح شده و ما خوانندگانمان را قویا به دیدن این فیلم دعوت می کنیم. فیلم بسیار شگفت آوری است زیرا نشان می دهد که چگونه سرویس های اطلاعاتی شبکه های تروریستی را کنترل می کنند، و حتی چگونه سرویس های اطلاعاتی برای اهداف خاص سیاسی، به ایجاد شبکۀ تروریستی مبادرت می ورزند.

به طور خلاصه، سوء قصد های پاریس بین ژوئیه و اکتبر 1995، توسط گروه اسلامی مسلح الجزایری به عهده گرفته شده، و 11 ژوئیه بود که امام سهراوی توسط این گروه به قتل رسید. عاملان قتل او هیچ گاه شناسایی نشدند.

در این فیلم مستند نشان داده شده است که نام امام مقتول در فهرست سیاه ژنرال های ارتش الجزایر که هنوز در قدرت بودند به ثبت رسیده بوده. وقتی جبهۀ اسلامی صلح در انتخابات سال 1992 آرای وسیع توده های مردم را کسب می کند، ولی ژنرال های ارتشی قدرت را به آنها واگذار نمی کنند، و به همین علت اغتشاشات آغاز می شود و ارتش تظاهرات را در خون خفه می کند.

برای بی اعتبار ساختن اسلام گرایان (موضوعی که برای بقیه و از جمله برای فرانسه نیز خوشایند بود) ژنرال های حاکم از سرویس های اطلاعاتی ارتش الجزایر برای ایجاد گروه اسلامی مسلح استفاده کردند که فضا را به ترور و وحشت آغشته سازند، تا بر این اساس اسلام گرایان را بی اعتبار ساخته و آنها را به شکل فیزیکی از فهرست اپوزیسیون حذف کنند.

گروه اسلامی مسلح نمونه ای کلاسیک و رایج از آن نوع عملیاتی است که به شکل انحرافی و زیر پرچم دروغین انجام می گیرد، این سازمان از اوّل تا آخر توسط سرویس اطلاعاتی ارتش ساخته و پرداخته شده بود، و چنان که در فیلم مستند می بینیم، رهبر آیندۀ گروه اسلامی مسلح : زیتونی، که از طریق شانتاژ و تهدید به استخدام مأموران سرویس اطلاعاتی ارتش الجزایر درآمده بود، که ابتدا به عنوان عضو و سپس به مقام ریاست گروه اسلامی مسلح ارتقا یافت.

آن چه را که این فیلم نشان نمی دهد، و پرسشی که مطرح نمی گردد این است که چه کسی ارتش الجزایر را به قدرت رسانده بود؟ چه منافعی در کار بوده است؟

با این وجود دراین فیلم از «گروه های خاصی» در فرانسه یاد می شود که برای فروش اسلحه و مراودات تجاری دیگر از ژنرال های الجزایری پشتیبانی می کردند. در عین حال، این طور به نظر می رسد که آمریکایی ها در دوران ریاست جمهوری کلینتون، نظریۀ نئو محافظه کاران و «برخورد تمدن ها» و ساموئل هاتینگتون را بال و پر می دادند، که کلینتون یکی از طرفدران سر سخت آن بود.

بر این اساس، پشتیبانی از ژنرال های الجزایری به بینش جغرافیای سیاسی جهانی و منطقه ای نئومحافظه کاران تعلق داشت. ایالات متحده از ژنرال های الجزایری دفاع می کرد.

تمام این مطالب را مطرح کردیم تا سابقۀ تاریخی سرویس های اطلاعاتی دولتی را در اختراع شبکه های تروریستی نشان دهیم. بر این اساس، در رابطه با حوادث اخیر در فرانسه – تولوز- القاعده  طرح پرسش هایی چند را ضروری می سازد :

 

-آیا محمد مراح بی آن که بداند آلت دست قرار گرفته است؟

-در مورد انفجار بمب جلوی سفارت اندونزی در پاریس، هم زمان با پایان کشتار در مونتوبان و تولوز چه می توانیم بگوییم؟

-این وقایع به نفع چه کسی است؟ و مشخصا در حال حاضر چه کسی می تواند از گسترش نا امنی در فرانسه بهره ببرد؟

-آیا ما با نتایج «استراتژی تنش» که از تخصص های «گلادیو» (سرویس اطلاعاتی و سرّی ناتو در اروپا) و گروه اسلامی مسلح الجزایری هستیم که در سال 1990 آلت دست قرار گرفته بود؟

-همانطور که برای سوء قصدهای سال 1995 مطرح بود، می توانمی بپرسیم که چه کسانی از این جریان پشتیبانی می کنند؟

-آیا واقعا ضروری است که یادآوری کنیم که نیکلا سرکوزی کیست؟

-آیا می توانیم ندیده بگیریم که نیکلا سرکوزی، از جانب مادر، پسر خواندۀ فرانک ویسنر(4) مأمور سازمان سیا و بنیانگذار «گلادیو» می باشد که پیش از این در این نوشته از آن یاد کردیم ؟

چنین پرسش هایی، جزء همان پرسش هایی هستند که ما باید به آنها پاسخ بگوییم و به اندازۀ کافی نیز برای پاسخ گویی انگیزه داشته باشیم.

در جهانی که قویا متأثر از تبلیغات بوده و ما در آن زندگی می کنیم، و یا به شکل تأسف بارتری باید بگویم که عادت کرده ایم در آن زندگی کنیم، و پرسش هایی را که باید مطرح نمی کنیم، در حالی که ما وظیفۀ داریم که در هر موردی تردید کنیم. باید دائما بپرسیم که چرا؟ این و آن به نفع چه کسانی تمام می شود؟ چرا جامعه «محمد مراح» ها و «بریویک»(قاتل اسلو) را به وجود می آورد؟ زیرا این افراد مخلوقات هیولایی آگاهانه و یا ناخودآگاهانۀ هستند. این افراد مخلوق هیولایی مهندسی اجتماعی جامعه ای هستند که ضد طبیعت رفتار (غیر عادی) می کند.

تاریخ اخیر و قدیم نشان می دهد که در روند حوادث هیچ عنصری اتفاقی نیست، و آن چه که در تحلیل ها گاهی ساده به نظر می رسد، در واقع و در صورتی که از نزدیک و با دقت بیشتری به بررسی آن بپردازیم، خواهیم دید که از پیچیدگی خاصی برخوردار است.

آیا چنین حوادثی واقعا به شکل ناگهانی روی داده و تنها باید در ستون حوادث آرشیو شود؟ ما به چنین ادعایی باور نداریم. ما فکر می کنیم که منافعی در پشت پرده این حوادث را هدایت کرده و الیگارشی و سگ های نگهبانشان برای دست یازیدن به هر عملی برای حفظ منافعشان آماده هستند، این واقعیت را تاریخ بارها نشان داده است.

البته ما نمی توانیم بی آن که بازماندگان و نزدیکان قربانیان کشتار دیوانه وار فکر نکنیم. هیچ چیزی نمی تواند بهایی برای زندگی تعیین کند، زندگی هر انسانی به عنوان زندگی وقتی که در مونتوبان، تولوز و یا هر کجای دیگری به مخاطره بیافتد و به نام ایدئولوژی سیاسی و به نام مذهب از بین برود به همان اندازه بیهوده است که به سیر قهقرایی تعلق داشته و از کار افتاده.

که حقیقت آشکار گردد، تمام حقیقت، چنین امری را جامعه به قربانیان و خانواده هایشان مدیون است.

 

پی نوشت :

DCRI. La Direction centrale du renseignement intérieur

 

 

1)

http://www.voltairenet.org/La-guerre-secrete-en-France

2)

Jean Baptiste Rivoire

3)

Les Attentats de Paris, enquête sur les commanditaires”

4)

Franck Wisner

 

منبع :

http://www.mondialisation.ca/index.php?context=va&aid=29910


March 23rd, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی